خاطرات خانم بيکار



کار مربوط به صاحب‌کاري را که قبلا ناميدم کرده بود قبول کردم، بالاخره. چهارشنبه اولين روز بود و شنبه روز دوم. شرط گذاشتم که اگر کاري مرتبط با رشته‌ام پيدا کنم، از اينجا مي‌روم. آن‌قدر نيازمند نيرو بود که قبول کرد. 


فکر مي‌کنم به اين‌که نکند در اينجا بمانم و خودم را کاردار حساب کنم و دنبال کار بهتري نروم. فکر مي‌کنم به اين‌که با ماندن در اين‌جا تمام آرزوهاي قبلي‌ام را فراموش کنم. فکر مي‌کنم يه اين‌که نکند اسير روزمرگي‌هاي يک کارمند ساده با کمترين حقوق ممکن شوم. فکر مي‌کنم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

darkmovie پایان نامه نامه نگاری در سرپل ذهاب آشپز شو دانلود کارتون و انیمیشن معرف 325.parsablog.com برایم مینویسی؟